پیش‌نوشت

فکر می‌کنم یک جامعه‌ی بی‌طبقه به لحاظ اقتصادی، یک جامعه‌ی ایده‌آل است. می‌توانم مزایایش را برای شما بشمارم، اگر فرصت پیش بیاید. اما در عین حال نمی‌توانم جامعه‌ی انسانی بی‌طبقه در بُعد فکری را تخیل کنم. نه اینکه چنین پدیده‌ای خوب است یا بد. بلکه به نظرم وجودش امکان‌پذیر نمی‌تواند باشد. از ژنوم گرفته تا طبقه‌ی اجتماعی، از فرصت‌های نابرابر گرفته تا جبر جغرافیایی همه می‌توانند در ایجاد تفاوت در کیفیت فکری افراد نقش داشته باشند.

یکی از مفاهیم تحریف‌شده و دستمالی‌شده در جامعه‌ی امروز ما، مفهوم «روشنفکر» است. دیده‌ام که حتی از آن به مثابه طعنه یا ناسزا استفاده می‌شود، یا اصلا صفتی شده برای خطاب‌کردن هر کسی که درس خوانده. این البته بی‌سبب نیست. یعنی طبیعی نیست که سنت روشنفکری از جایی در تاریخ بشر شروع بشود بعد یک‌باره در نقاطی از جغرافیا و تاریخ از صحنه‌ی عمومی حذف شود و یا اینطور به انزوا و مضحکه کشیده شود. انگشت اتهام سمت قدرت است البته؛ قدرتی که نفعش در جدایی عموم مردم و موتور فکری‌شان -همان اقلیت روشنفکر- تعریف شده.

خلاصه‌ی مطلب اینکه، روشنفکر و جایگاهش را باید بازشناخت و دوباره تعریف کرد. جامعه‌ای که نتواند ضرورت وجود این طبقه را درک کند و با آن در تعامل باشد، طبیعتا راهش به ابتذال و ناهنجاری‌های جمعی می‌انجامد. این مقاله، نظر جالبی را در مورد روشنفکرها و تفاوتشان با افراد هوشمند ارائه می‌دهد. از آنجا که ممکن است متن کمی تند و از بالا به پایین به نظر بیاید -که به نظر شخص من اینطور نیست-، در به اشتراک گذاشتنش دودل بودم. اما در نهایت به نظرم آنقدر ایده‌ی این محقق جوان قابل تامل و چالش‌برانگیزی بود که بتواند شروع خوبی باشد برای بحث. این بود که بر شَکم غلبه کردم و نشستم به ترجمه‌اش. کار کوچکی که این ترجمه می‌خواهد انجام دهد بازکردن مبحثی در مورد روشنفکری در ذهن خواننده است. مطالب دیگری هم در این باره توی صف هستند برای انتشار. امیدوارم فرصت انجامش پیش بیاید.


روشنفکر در قیاس با انسان هوشمند

نویسنده: لری لیام | محقق
مترجم: امین انصاری

چه تفاوتی میان یک روشنفکر و یک انسان هوشمند وجود دارد؟ یک آدم باهوش کسی است که توانایی و ظرفیت فکری مواجه‌شدن با چالش‌های ذهنی را داراست، منطق محاسبه را می‌داند، قدرت استنباط دارد، و موضوعات پیچیده را در صورت وجود توضیحی برایشان درک می‌کند. چنین انسانی درجات مختلفی از کنجکاوی و علاقه را نسبت به موضوعات مختلف و نسبت به درجه‌ی آشنایی‌اش با‌ آنها از خود بروز می‌دهد. وی حتی در صورت مواجهه با یک موضوع ناشناخته، در صورتی که توضیح منسجمی درباره‌اش دریافت کند، می‌تواند مکالمات معقولی را پیرامونش شکل دهد.

به زبان کوچه و خیابان دو نوع آدم باهوش داریم: باهوش خیابانی و باهوش مکتبی. باهوش مکتبی کسی‌ست که زیاد می‌خواند و توانایی این را دارد که با استدلال بین چیزهایی که می‌خواند ارتباط برقرار کند. قدرت او بیش از هر چیز ناشی از دانش زیاد و توانایی استدلالش است. در باور عمومی نیز چنین خصوصیاتی با هوش فرد نسبت دارند. این باور عمومی برای هوش خیابانی هم به همان اندازه ارزش قائل است. چرا که «هوش» را در نهایت توانایی فهم روابط میان پدیده‌ها وقتی فرد با آنها روبه‌رو می‌شود می‌داند. باهوشِ کتاب‌خوان بر نظریه‌ها و ایده‌ها تکیه‌ می‌کند و باهوشِ خیابانی از چالش‌های اجتماعی و حل مسائل عملی لذت می‌برد.

یک روشنفکر نیز باهوش است. بنابراین می‌شود از «باهوش» به عنوان یکی کیفیت مادر در توصیف افراد استفاده کرد و «روشنفکر» را زیرمجموعه‌ای از آن دانست. چیزی که روشنفکر را از آدم باهوشِ نوعی متمایز می‌کند میزان و درجه‌ی کنجکاوی و علاقه‌‌ی آنها نسبت به مسايل پیرامون است. حدود کنجکاوی آن‌ها به مراتب فراتر از مرزهای کنجکاوی آدم‌های باهوش نوعی‌ست، که معمولا وقتی نسبت به رویدادها عکس‌العمل نشان می‌دهند که در معرضشان قرار گیرند. در واقع یک روشنفکر به صورت فعال به دنبال چالش‌های ذهنی می‌گردد؛ به دنبال سوال‌هایی که به جای جواب، به سوال‌های دیگری ختم شوند. کتاب‌خواندن، بحث کردن در مورد موضوعات سنگین با دوستان و خانواده، نوشتن یا انتشار مقالات از جمله‌ی کنش‌های روزمره‌ی این افراد است.

روشنفکر کیست ؟ بازشناخت ارتباط روشنفکر و مردم

مرگ سقراط اثر لوییس دیوید

یک فرد هوشمند در طول زندگی گهگاه دچار کنجکاوی‌های جدی می‌شود، اما رضایتش در شرایطی که اوضاع به لحاظ فکری آرام باشد به اوج می‌رسد و این رضایت چیزی‌ست که به دنبالش می‌گردد. او ممکن است به دنبال تحصیلات دانشگاهی برود اما هدفش بیشتر رسیدن به همان رضایتی که می‌تواند از طریق شغل یا درآمد مکفیِ ناشی از مدرک تحصیلی کسب شود نیست. در مقابل، یک روشنفکر از آرامش فکری رضایتی کسب نمی‌کند. او از زمانی که لذت کند و کاو در مسائل را درک می‌کند، یکسر درگیر جستجویش می‌ماند و زندگی‌اش را حول فکرکردن و حل مسائل فکری بنا می‌کند. و حل مسائل برای او به هیچ وجه به معنی رسیدن به جواب نهایی و رفع عطش دانستن در او نیست. برای یک روشنفکر «روش اندیشیدن» به «ابزار اندیشیدن» ارجحیت دارد. برای او چالش‌های ذهنی تنها وسیله‌ای برای رسیدن به هدف‌اند. به همین دلیل از به چالش کشیدن جواب‌های مقطعی‌ای که در مورد مسائل به دست می‌آورند نیز واهمه ندارند.



حالا سوال اینجاست که یک روشنفکر چرا چنین می‌کند و اینطور زمانش را هدر می‌دهد؟ فرآیند کند و کاو، دغدغه‌ی روشنفکر است. در واقع کار بهتری برای انجام دادن نمی‌شناسد. برای او تنها مرگ پایان‌دهنده‌ی تولد مداوم پرسش‌هاست. پیش‌ از آن «جستجو» هدف اوست. «راه» برای او در مفهوم «رفتن» زاده می‌شود. دانش جدید را کسب می‌کند و راه را به سوالات جدیدی باز می‌کند. در نتیجه فرآیند کند و کاو از نو شروع می‌شود، نه از خط‌خطی‌های اولیه البته. بدون شک دانش در او انبار می‌شود، واقعیات به نظریه‌ها مربوط می‌شوند و این‌ها پایه‌ای می‌شوند برای درک بیشتر، برای ارتباطات بهتر، برای درک بهتر ناسازگاری‌ها، برای دیدن جزییات بیشتر و پیدا کردن راه حل‌های بهتری که در نهایت منجر به سوالات بهتری شوند. برای یک روشنفکر هر جواب نیاز به بازبینی و کیفیت‌سنجی دارد تا جواب بهتری از آب دربیاید.

دانلود رمان ایرانی بدون سانسوربنابراین وقتی که یک آدم هوشمند روی موفقیت‌ها و جواب‌هایش به سوالات متوقف می‌شود، یک روشنفکر چاره‌ای جز تعبیر این رفتار به کوته‌فکری در خود نمی‌بیند. با خودش می‌گوید چطور این آدم فکر می‌کند که به جواب نهایی رسیده؟ یعنی هیچ حقیقت بزرگ‌تری را نمی‌تواند تصور کند؟ نشنیده که کسی چنین ایده‌ای را زیر سوال برده باشد؟ این می‌شود که آدم باهوش عکس‌العمل روشنفکر را خصومت‌آمیز تلقی می‌کند و ترجیح می‌دهد دور و برش نباشد. به نظرش می‌آید که روشنفکر زیادی سخت می‌گیرد.

از منظرهای اجتماعی زیادی، یک آدم باهوش در برقراری ارتباط با طبقات هوشی پایین‌تر از خود، موفق‌ترند. (البته این یک طبقه‌بندی انتزاعی‌ست که بحثم را پیش خواهد برد. به شخصه از طرفداران تست‌های IQ و طبقه‌بندی‌های ناشی از آن نیستم.) یا آدم باهوش خیلی راحت‌تر با الگوهای فکری و قواعد پیرامونش تطبیق پیدا می‌کند، فارغ از اینکه از چه بهره‌ی هوشی‌ای برخوردار باشد. ترجیح او اجتناب از نگاه از بالا به پایین روشنفکرانه است.

در مقابل برای یک روشنفکر مصاحبت با آدم‌های باهوش یا «آدم‌های کمتر باهوش» -اگر بشود از چنین عبارتی استفاده کرد- بسیار سخت و سنگین است. این می‌شود که او به راحتی می‌تواند گفتگوهای کوچک غیرروشنفکرانه را خراب کند. او یک‌باره عقاید و نظریه‌هایش را با هم‌صحبتش مطرح می‌کند، اگر که تا به حال با او هم‌کلام نشده باشد. یک روشنفکر هر چقدر بیشتر یک غیرروشنفکر را بشناسد، بیشتر از ادامه‌ی مکالمه با او خودداری می‌کند. او مشتاق شنیدن بازخوردی از طرف مخاطب است؛ بازخوردی برابر یا عمیق‌تر از فهم او تا آن لحظه از زندگی – چیزی که احتمال وقوعش در مکالمه با کسی که خود را درگیر موضوع با او نکرده پایین است.

آدم‌های باهوش‌تر توانایی بیشتری را در همگام‌شدن با روشنفکر در مکالمه‌ای که بدون شک توسط او بسط پیدا می‌کند، از خود نشان می‌دهند. دلیل چیرگی روشنفکر در مکالمه هم ساده است: سال‌ها تفکر عمیق و کند و کاو در مسائل. در مقابل او، یک غیرروشنفکر در حالی که با مراقبت پابه‌پای بحث‌های پیچیده جلو می‌آید، از برقراری ارتباطی عمیق با نگرانی‌ها و علایق روشنفکر ناتوان است. او به روشنفکر اجازه می‌دهد بحث را پیش ببرد و بدون آنکه دقیقا از جزییات صحبت سردربیاورد به تایید یا انکار سری تکان می‌دهد. او خیلی زود می‌فهمد که صحبت از مسائل شخصی، مالی، یا خانوادگی با روشنفکر احتمالا راه به جایی نخواهند برد.

فرد غیرروشنفکر حتی ممکن است موفق شود بحث را به مسائل شخصی بکشاند – به هر حال طبیعی‌ست که کسی از موضوعات مشترک‌تر صحبت کند- اما در همان لحظه روشنفکر دارد الگوهای اجتماعی بزرگتری که به آن مسائل شخصی مربوط است را پیش چشمش می‌بیند، که طبیعتا منجر به گیج‌شدن هم‌صحبتش خواهد شد. روی دیگر سکه هم کسالت روشنفکر در اثر گوش‌سپردن به روزمرگی‌هایی‌ که برای او صرفا باعث انحراف از بحث مهم‌تر است. با این حال ممکن است ظاهر را طوری حفظ کند که این سرخوردگی به چشم نیاید.

روشنفکرها از جهان غیرروشنفکری اجتناب نمی‌کنند، با اینحال مصاحبت با همگنانشان را پربازده‌ترین روابط اجتماعی ممکن می‌یابند؛ روابطی که در آن علاقه‌ها و منافع بین افراد مشترک است. این کیفیت روشنفکران می‌تواند حس تحقیرشدن را در غیرروشنفکران ایجاد کند؛ حسی که الزاما توسط این گروه دوم قابل بحث نیست. یک روشنفکر هم معمولا آماده‌ی مواجهه با چنین عکس‌العمل‌هایی و جدی‌نگرفتنشان است. برای او نقد یا تحسین‌شدن شخص خودش مهم نیست. چیزی که اولویت دارد شنیدن نقدی در مورد ایده‌هایش است، طوری که بتواند بهترشان کند. او در ذهنش به سرعت از احساسات شخصی ناشی از نقد با تحسین می‌گذرد تا به کند و کاوش در باب آن موضوع ادامه دهد.


پی‌نوشت

نویسنده‌ی این مطلب در جواب به یکی از نظرات دریافتی که به نحوی او را به نگاه از بالا به پایین به غیرروشنفکران متهم کرده بود این چنین نوشته است: «من به هیچ وجه قصد نگاه از بالا به پایین به غیرروشنفکران را نداشتم. در واقع فکر می‌کنم آنها کار بسیار مهمتری را برای ادامه‌ی حیات انسان انجام می‌دهند. تنها کار اضافی‌ای که از روشنفکران برمی‌آید ارائه‌ی بینشی به جامعه است که در صورت عدم حضورشان از دسترس جامعه دور می‌ماند.»

او در جواب فرد دیگری که پرسید، «آیا می‌شود کسی با بهره‌ی هوشی پایین‌تر از باهوش‌ها، یک روشنفکر از آب دربیاید؟» پاسخ داد:‌ «بله! ما در مورد ظریفیتی که هر فرد می‌تواند در خود ایجاد کند نمی‌توانیم محدودیتی را متصور شویم.» و با فرد دیگری که در نظرش وجود گفتگوهای کوچک با جامعه را برای روشنفکر ضروری دانسته همراهی کرده است. او در پاسخ به خواننده‌ی دیگری تصریح کرد که روشنفکر بودن به معنی درگیر نبودن با جنبه‌های روزمره‌ی زندگی نیست. او در جای دیگری از صحبتش روشن کرد که در کنار پذیرش شباهت‌های بین افراد تلاشش برای روی کاغذ آوردن تفاوت‌ها بوده است.

 

بیشتر بخوانید:

معرفی کتاب «کار روشنفکری» اثر بابک احمدی