زندانی لاس لوماس
نیکولاس سارمیِنتو، یا به قول عبدالله کوثری میرزابنویسی که در یک دارالوکالهی نه چندان معتبر در مکزیکوسیتی کار میکند، شخصیت اصلی داستان بلندیست از کارلوس فوئنتس به نام «زندانی لاس لوماس». او با اتکا به اسراری که از زندگی یکی از انقلابیون پیشین مکزیکی به دست میآورد یک شبه خود را از قعر هرم طبقات اجتماعی بالا میکشد، و در قصر آن انقلابیِ رو به موت که از ترس آبرو باج کلانش را داده، امپراطوری کوچک خودش را تاسیس میکند. این قصر اسمش لاس لوماس است و این امپراطوری حول دو محور دلالی و خوابیدن با زنها میچرخد.
سارمیِنتو به محض ورود به قصر، با شعار «گذشته بی گذشته» ارتباطاتش را تا جای ممکن با هر آنچه او را به گذشتهاش پیوند میدهد و البته با دنیای بیرون محدود میکند. از شر نامزدش خلاص میشود و همهی خدم و حشمی که در قصر لاس لوماس کار میکنند را دک میکند. نه پیشخدمتی را برای مدت طولانی نگه میدارد و نه دوستدختری را. چرا که خوب میداند که «اطلاعات سرچشمهی قدرت است». به پشتوانهی چند خط تلفن، که تنها پنجرههای قصر او به جهان واقعی بیرون، به مکزیک معاصر و به بازارهای جهانی هستند، امپراطوری کوچک خود را در قلب مکزیک بزرگتر میکند. مکزیکی که برزخیست میان مدرنیته و سنت، شهری کلافه از دست نوکیسههایی که یک سر در حال لمباندن و چاقترشدن هستند.
«دختری که گذشتهای نداشت» یا همان «لالا» نقطهی عطفی میشود در زندگی سارمیِنتو. او با همهی زیبایی و دلچسبیاش میآید و با خودش دنیای بیرون دژ محکم دن خوآن داستان را هم میآورد. دنیایی که طرح داستان و زندگی شخصیت اصلیاش را دستخوش تغییراتی شگرف میکند. باقیاش را خودتان بخوانید…
این داستان که در فرم داستان بلند یا Novella نوشته شده، یکی از پنج داستان مجموعهایست که عنوانش را میشود به «کنستانسیا و داستانهای دیگری برای باکرهها» ترجمه کرد. از این کتاب، داستان بسیار خواندنیِ «کنستانسیا» را هم با ترجمهی خوب عبدالله کوثری خواندهام. داستانی در مرز خیال و واقعیت است که در آن فوئنتس با چیرهدستی در تاریخ سیاسی و وقایع سفر میکند و شخصیتها و سرزمینهای داستان را هر چند که به غایت دور باشند، به هم میرساند.
- بیشتر بخوانید: معرفی رمان نبرد اثر دیگر کارلوس فوئنتس
نوشتن و هویت
چیزی که این کتاب را از حد یک داستان بلندِ خوب فراتر میبرد اما مصاحبهای خواندنیست که کوثری بعد از داستان آورده. گفتگوییست بین دو پرسشگر به نامهای آلفرد مک ادم و چارلز ای روئاس، و کارلوس فوئنتس. مصاحبه در خانهی فوئنتس انجام شده و البته در موضوع صحبت این داستان به خصوص نیست. نویسنده در این گفتگو به سوالات مختلفی در مورد زندگی گذشته، ایدهها و نسبتش با مکزیک (جایی که نسبش به آن میرسد) و آمریکا (جایی که از بچگی در آن زندگی کرده) میپردازد. آنچه او از مکزیک و فرهنگش میگوید بار دیگر شباهتهای تاریخی-سیاسی زیست/فرهنگ خاورمیانه و زیست/فرهنگ آمریکای لاتین را در ذهنم زنده کرد. باید کتاب چرا ادبیات؟ بارگاس یوسا و البته رمانهای سیاسیتر آمریکای لاتین را خوانده باشید. آن وقت شاید این ایده در ذهن شما هم جان بگیرد که مردمان آن جغرافیا هم یک جورهایی به شکل ما با دوگانههای استعمار/استقلال، انقلاب/دموکراسی و سنت/مدرنیته کلنجار رفتهاند.
فوئنتس در این مصاحبه بیرون بودن از خاک مکزیک را امتیازی میداند، وقتی پای نوشتن از مکزیک در میان باشد. این حرفش برای شخص من که تجربهی مشابهی را از سر میگذرانم بسیار جالب بود. حالا یک بار باید از این موضوع بنویسم و از برخورد بعضی نویسندهها و ناشرهای درون مرزهای ایران با موضوع «نوشتن و مهاجرت» صحبت کنم. صورت خلاصهاش این میشود که خیلی از این بزرگواران ادبیات را بیرون از خانهی مادریاش محکوم به فنا میدانند. باقیاش بماند برای بعد… برگردیم به فوئنتس و نظرش در مورد نوشتن در مقام یک نویسندهی مکزیکی، که خارج از خانه مینویسد:
موقعیت من در مقام یک نویسندهی مکزیکی مثل موقعیت نویسندهی اروپای شرقیست. ما از امتیاز سخن گفتن برخورداریم، آن هم در جامعهای که خیلیها چنین امتیازی ندارند. ما برای دیگران حرف میزنیم و این در آمریکای لاتین خیلی اهمیت دارد.
توجه داشته باشید که این صحبت در سال ۱۹۸۱ انجام شده، در جهان پس از جنگ جهانی و در بحبوحهی جنگ سرد. و اینکه در مکزیک آزادی بیان در آن سالها یک مسئلهی حل نشده بود. شاید هنوز هم باشد.
و جالب آنکه فوئنتس با آنکه جایگاه جهانیاش در عرصهی ادبیات به عنوان نویسندهای مکزیکی مشخص و تثبیتشده است، خودش را نمایندهی مردم مکزیک نمیداند و میگوید:
همیشه این حرف ژاک واشه، سوريالیست فرانسوی، در خاطرم هست که گفته: «برای کشتن آدم هیچ چیز موثرتر از این نیست که نمایندهی کشورش باشد.»
او کار ادبیات را خلق حقیقی جدید میداند و کار خود را در مقام نویسنده تلاش برای به زبان آوردن آنچه در تاریخ آمریکای لاتین برای قرنها ناگفته مانده. به همین شکل داستانهای خود را آینهای میبیند که میتواند در مقابل مردم مکزیک قرارشان بدهد تا خودشان را در آن ببینند؛ بیپرده، بیشرم، بیسانسور. مردمی که او باور دارد چهرهی خود را در همهی دوران پس از حضور اروپاییان در آمریکای لاتین و در کشاکش درگیریهای سیاسی و فرهنگی مداوم از دست دادهاند.
با این دید که «زندانی لاس لوماس» و داستانهای دیگر فوئنتس (مثلا نبرد یا پوست انداختن) را بخوانید متوجه ارزش سیاسی، اجتماعی و تاریخیشان میشوید. او، بارگاس یوسا و امثالشان نشان دادهاند که ادبیات چیزی فراتر از سرگرمیست. دریغ که این کارآیی پیش از مردمِ تحت سلطه توسط حکومتهای خودکامه درک میشود.
پینوشت: پیشتر یادداشتی را برای معرفی کتاب باغ همسایه، نوشتهی خوزه دونوسوی شیلیایی منتشر کردهام. اگر به ادبیات آمریکای لاتین علاقه دارید، ممکن است برایتان جالب باشد.