اینجانب، دنیل بلیک؛ شهادتنامهی جاماندگان
اینجانب، دنیل بلیک طرح ساده ای دارد. یک کارگر اهل نیوکسل در انگلستان، با ۴۰ سال سابقهی کار دچار حملهی قلبی میشود. پزشک او را از کارکردن منع می کند. و همین عدم توانایی در جای گرفتن در چرخهی تولید او را متوجه بیپناهیاش در «نظام اجتماعی» به اصطلاح مترقی امروز میکند. نظامی که به زور یک بروکراسی غیراخلاقی از او به صورت ضمنی میخواهد به رغم ناتوانیاش از رقابت در بازار کار کنار نرود و در آستانهی ۶۰ سالگی با قلب نیمهجانش به خدمت بیچون و چرایش ادامه دهد. آخرش را هم نمیگویم.
اینجانب، دنیل بلیک شهادت نامهای تصویری است. شهادتنامهی نمایندهای از طبقهی فرودست جامعه که نمیتواند –هر چند که تا مغز استخوان بخواهد – یک شهروند با حقوق شهروندی متعارف به حساب بیاید. این فیلم تصاویر سادهای از روزمرگی انسانی که به واسطهی فقر «جداافتادگی» را تجربه میکند به دست میدهد. تصاویری که در هر لحظه در ذهن مخاطب امکان تکثر و پیدا کردن مصداقهای جهانشمولتری را پیدا میکنند. بازیهای واقعگرایانه، قاببندیها، نگاهها، سکوتها همه در خدمت روایت صادقی از جاماندگی و فلاکت قشری است که سهم کلانی را در برساختن جهان امروز ما پرداخته و میپردازد.
کن لوچ ممکن است به خاطر شماتت یک سویهی کارکنان خدمات اجتماعی – از دربان تا مشاور – در فیلم مورد انتقاد قرار گرفته باشد – به شخصه یکسویگی روایت را در این بخش احساس کردم – اما با پذیرش تمایزات فیلم داستانی از فیلم مستند – امکان حضور تخیل و مبالغه – و همچنین اهمیت تصاویر و تفسیرهایی که از زندگی دنیل به دست داده میتوانم از این مسئله بگذرم. به نظرم در جهان سادهی فیلم و با توجه به اشارات سیاسی مستقیمی که در آن وجود دارد، باید تمرکز بیشتری بر سیاستهای کلانی میشد که کارمندان را مجبور به نشان دادن چنین رفتارهای بیرحمانهای میکند؛ چیزی بیشتر از اشارات گاه به گاه به نقش تعیینکنندهی «تصمیم گیرندگان» که در فیلم تنها ازشان یاد میشود.
اینجانب، دنیل بلیک فیلم بینظیری است پر از آب چشم. لابهلای هیاهوی رسانههای کلان و همهمهی شبکههای اجتماعی که سراسر توجه مخاطب را به عوامل خارجی و توطئهی بیگانه و دیگرهراسی جلب میکنند، دیدن فیلمی که دشمنان داخلی را نشانه میرود غنیمت است. از دستش ندهید.